دوروبرش حسابی شلوغ شده بود. به گوشش میرسید که دوروبریهایش میگفتند «این خانم کارش را بلد است؟»، «چرا صبر نمیکنید اورژانس بیاید؟».
اما او هیچ توجهی به حرفها نداشت. تمام هوش و حواسش به کارش بود. شوخی نبود؛ پای جان یک انسان درمیان بود. زهرا همتی، ساکن محله شهیدبهشتی، از خاطرهاش درباره احیای یک مرد میانسال در گوشهای از خیابان میگوید.
همانطورکه مقابل ویترین یکی از مغازهها در خیابان احمدآباد به تماشا ایستاده بود، یکباره چشمش به مرد میانسالی افتاد که در چندقدمی او ناگهان نقش بر زمین شد. موقعیت عادی نبود. زهرا همتی وقتی این صحنه را دید، حس کرد باید کاری انجام دهد. خودش از آن ماجرا اینطور تعریف میکند: در مسیر برگشت به خانه بودم که دیدم یک مرد کتوشلوار پوشیده با موهای جوگندمی زمین خورد. اول تصور کردم شاید پایش به لبه موزائیک گیر کرده و افتاده است ولی کمی که دقت کردم، دیدم تکان نمیخورد.
زهرا خانم که رابط بهداشت است و سالها در کلاسها و دورههای آموزشی امداد و نجات شرکت کرده بود، چندقدمی جلو رفت و با دستش، مرد را آهسته تکان داد و صدایش زد؛ «اول نبضش را گرفتم، سپس سرم را روی قفسه سینهاش گذاشتم تا صدای قلب او را بشنوم. حدسم درست بود؛ ضربان قلبش ضعیف بود و نمیتوانست بهدرستی نفس بکشد.»
در همین هنگام، افرادی که از کنار او میگذشتند برای اینکه بدانند چه اتفاقی افتاده است، دور زهراخانم و مرد میانسال جمع شدند. چندمغازهدار بیرون آمدند و حتی یکی از آنها با تصور اینکه شاید مشکل بیمار افت قند خون باشد، همراه خودش آبقندی آورده بود.
او میدانست که برای احیای قلبی، زمان چقدر اهمیت دارد؛ بنابراین مطابق آموزشها ماساژ قفسه سینه را شروع کرد
زهراخانم در کمال خونسردی از آنها خواست دور بیمار را خلوت کنند؛ «همه حواسم به مردی بود که اسمش را نمیدانستم. از اطرافیانم خواستم بهجای پرسیدن سؤالهای پشت سر هم، با اورژانس تماس بگیرند و بگذارند تا کارم را انجام دهم.»
او بهخوبی میدانست که برای احیای قلبی، زمان چقدر اهمیت دارد؛ بنابراین مطابق آموزشها ماساژ قفسه سینه را شروع کرد. صداهایی به گوشش میرسید که «آیا این خانم کارش را بلد است؟» یا «صبر کنید اورژانس بیاید.» سروصداها بسیار زیاد بود، اما تمام هوش و حواس زهراخانم به کارش بود. او نگذاشت حرفهایی که میشنید بر کارش تأثیر بگذارد؛ «فقط به مغازهداری که نزدیکم ایستاده بود، گفتم رابط بهداشت هستم.»
دقایقی بعد، وقتی دوباره صدای قلب مرد را بررسی کرد، متوجه بازگشت او به زندگی شد. زهراخانم کارش را درست انجام داده بود. او توانسته بود جان یک نفر را نجات دهد. آمبولانس از راه رسید. نیروهای فوریت پزشکی با بررسی حال مرد و شرایط او، از زهراخانم تشکر کردند، سپس مرد را با خودشان بردند.
زهراخانم هیچوقت دوباره آن مرد را ندید و نامش را ندانست، اما هرگاه از خیابان احمدآباد رد میشود آن روز را به یاد میآورد و ناخودآگاه لبخندی روی صورتش نقش میبندد.
همه پایگاههای بهداشت در سطح شهر، کلاسهای آموزشی را برای ارتقای آگاهی افراد درباره شاخصهای سلامت برگزار میکنند. در این کلاسها موضوعات مختلفی مانند کمکهای اولیه و ترویج بهداشت فردی و خودمراقبتی آموزش داده میشود. افراد علاقهمند میتوانند با مراجعه به پایگاه بهداشت محله خود در این کلاسها شرکت کنند.
* این گزارش سهشنبه ۱۷ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۴ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.